شکال
لغتنامه دهخدا
شکال . [ ش ِ ] (اِ) شغال . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). نوعی از روباه . (لغت فرس اسدی ). ذئب ارمن . (یادداشت مؤلف ) :
ز آتش آب کند حلمش و ز دشمن دوست
ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال .
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین
آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال .
کجا حمله ٔ او بود چه یک تن چه سپاهی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی .
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شکال نرم یکی چون پیاده خوار.
ز عدل او شده باز سفید جفت کلنگ
ز امن او شده شیر سیاه یار شکال .
|| مکر و حیله . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (برهان ). فریب . (ناظم الاطباء) (برهان ). مکر و حیله بود و آنرا شکیل و اشکیل نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) :
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکال و از عمل .
ز آتش آب کند حلمش و ز دشمن دوست
ز پیل پشّه کند سهمش و ز شیر شکال .
آنکه با همت او چرخ برین همچو زمین
آنکه با هیبت او شیر عرین همچو شکال .
کجا حمله ٔ او بود چه یک تن چه سپاهی
کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی .
یکی پیش او به پای یکی در جهان جهان
یکی چون شکال نرم یکی چون پیاده خوار.
ز عدل او شده باز سفید جفت کلنگ
ز امن او شده شیر سیاه یار شکال .
|| مکر و حیله . (ناظم الاطباء) (غیاث ) (برهان ). فریب . (ناظم الاطباء) (برهان ). مکر و حیله بود و آنرا شکیل و اشکیل نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ) :
جز که آن قسمت که رفت اندر ازل
روی ننمود از شکال و از عمل .