شکافیدن
لغتنامه دهخدا
شکافیدن . [ ش ِ / ش َ دَ ] (مص ) به درازا بریدن و شق کردن . (ناظم الاطباء). شکافتن . بریدن به درازا :
بفرمود تا پس درخت از درون
شکافید و زو آدم آمد برون .
|| شکافته شدن . (یادداشت مؤلف ) :
شکافیده کوه وزمین بردرید
بدان گونه پیکار کین کس ندید.
به شادی همی در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن .
ورجوع به شکافتن شود.
بفرمود تا پس درخت از درون
شکافید و زو آدم آمد برون .
|| شکافته شدن . (یادداشت مؤلف ) :
شکافیده کوه وزمین بردرید
بدان گونه پیکار کین کس ندید.
به شادی همی در کف رودزن
شکافه شکافیده شد از شکن .
ورجوع به شکافتن شود.