شوراب
لغتنامه دهخدا
شوراب . (اِ مرکب ) آب شور. آبی شور. آب که نمک دارد. (یادداشت مؤلف ). شورابه . آب نمکین و شورمزه . (ناظم الاطباء) :
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی .
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم .
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا.
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی .
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود، شود سمائی .
اگر فضل رسول از رکن و زمزم جمله برخیزد
یکی سنگی بود رکن و یکی شوراب چه زمزم .
اندر بن شوراب ز بهر چه نهاده ست
چندین گهر و لؤلؤ ارزنده و زیبا.
تا فزایدکوری از شوراب ها
زانکه آب شور بفزاید عمی .