شهسوار
لغتنامه دهخدا
شهسوار. [ ش َ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف شاهسوار.فارِس و سوار دلاور و بهادر و پهلوان غازی . (ناظم الاطباء). سوار دلیر و ماهر در سواری اسب . (آنندراج ). سواری بزرگوار و جلد و چالاک و ماهر و استاد در سواری .(یادداشت مؤلف ). رجوع به شاهسوار شود :
به لابه بگفتند با شهسوار
که بر ما تو باش از جهان شهریار.
هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان
یابد بگرد گردن از ایام پالهنگ .
شهسواری است عشق خاقانی
کز سر مقرعه جهان بخشد.
موکب شهسوار خوبان رفت
لاشه ٔ صبر ما دمادم شد.
بی مقتدای ملت نه کلک و نه کتاب
بی شهسوار زاول نه رخش و نه ستام .
تا او شده شهسوار ابرش
بگذشته محیط آب از آتش .
برون آمد مهین شهسواران
پیاده در رکابش تاجداران .
بگردن اسب را با شهسوارش
ز جا برداشت و آسان کرد کارش .
اندرخورشهسوار شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفگیر بود.
آری این اسب است لیک آن اسب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو.
اگر مردی از مردی خود مگوی
نه هر شهسواری بدربرد گوی .
کاندرین گرد شهسوارانند
علم او را خزانه دارانند.
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید.
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست .
چنگ چوگانی ّ چرخت رام شد از زیر زین
شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .
شهسوار عشق چون لشکر کشید
خواجه را در خدمت چاکر کشید.
- شهسوار دشت ارزن ؛کنایه از حضرت محمد (ص ) است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار فلک ؛ کنایه از آفتاب است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار مضمار مغازی ؛ کنایه از پهلوان میدان جنگ . (از ناظم الاطباء).
به لابه بگفتند با شهسوار
که بر ما تو باش از جهان شهریار.
هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان
یابد بگرد گردن از ایام پالهنگ .
شهسواری است عشق خاقانی
کز سر مقرعه جهان بخشد.
موکب شهسوار خوبان رفت
لاشه ٔ صبر ما دمادم شد.
بی مقتدای ملت نه کلک و نه کتاب
بی شهسوار زاول نه رخش و نه ستام .
تا او شده شهسوار ابرش
بگذشته محیط آب از آتش .
برون آمد مهین شهسواران
پیاده در رکابش تاجداران .
بگردن اسب را با شهسوارش
ز جا برداشت و آسان کرد کارش .
اندرخورشهسوار شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفگیر بود.
آری این اسب است لیک آن اسب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو.
اگر مردی از مردی خود مگوی
نه هر شهسواری بدربرد گوی .
کاندرین گرد شهسوارانند
علم او را خزانه دارانند.
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید.
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست .
چنگ چوگانی ّ چرخت رام شد از زیر زین
شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .
شهسوار عشق چون لشکر کشید
خواجه را در خدمت چاکر کشید.
- شهسوار دشت ارزن ؛کنایه از حضرت محمد (ص ) است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار فلک ؛ کنایه از آفتاب است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار مضمار مغازی ؛ کنایه از پهلوان میدان جنگ . (از ناظم الاطباء).