شهبا
لغتنامه دهخدا
شهبا. [ ش َ ] (از ع ، ص ) شَهْباء. مؤنث اَشْهَب به معنی خاکستری رنگ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). || مادیان سفید و سیاه که سفیدی آن غالب باشد بر سیاهی . (غیاث ) :
با نور او چو خنجر حیدر شد
گلبن قوی چو دلدل شهبا شد.
کآن کوردل نیارد پذرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
به کمترین صلت از مجلس امیر عمید
خری بر آخر بندم چودلدل شهبا.
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند.
رجوع به شهباء شود.
- عنبر شهبا؛ عنبر اَشْهَب . عنبر دورنگ . عنبر آمیخته به سپیدی :
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
|| استر سرکش گازگیرنده ٔ لگدزن . (ناظم الاطباء).
با نور او چو خنجر حیدر شد
گلبن قوی چو دلدل شهبا شد.
کآن کوردل نیارد پذرفتن
پند سوار دلدل شهبا را.
به کمترین صلت از مجلس امیر عمید
خری بر آخر بندم چودلدل شهبا.
نوروز برقع از رخ زیبا برافکند
برگستوان به دلدل شهبا برافکند.
رجوع به شهباء شود.
- عنبر شهبا؛ عنبر اَشْهَب . عنبر دورنگ . عنبر آمیخته به سپیدی :
مرغک خطاف را عنبر بماند در گلو
چون به خوردن قصد سوی عنبر شهبا کند.
|| استر سرکش گازگیرنده ٔ لگدزن . (ناظم الاطباء).