شنویدن
لغتنامه دهخدا
شنویدن . [ ش َ / ش ِ ن َ دَ ] (مص ) شنودن . (فرهنگ فارسی معین ). شنیدن . (آنندراج ). استماع کردن . نیوشیدن . بشنیدن . (یادداشت مؤلف ) :
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان ناله ٔ زار او بشنوید.
امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه ، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی ). || گوش دادن .(یادداشت مؤلف ). || بو کردن . (آنندراج ).بوئیدن .
چو رودابه این از پدر بشنوید
دلش گشت پرخون رخش شنبلید.
چو یزدان پرستنده او را بدید
چنان ناله ٔ زار او بشنوید.
امیر آواز ابواحمد بشنوید بیگانه ، پوشیده نگاه کرد مردی را دید، هیچ نگفت تا حدیث تمام کرد. (تاریخ بیهقی ). || گوش دادن .(یادداشت مؤلف ). || بو کردن . (آنندراج ).بوئیدن .