شنودن
لغتنامه دهخدا
شنودن . [ ش َ / ش ِ / ش ُ دَ ] (مص ) اشنودن . شنیدن . استماع . اصغاء. گوش کردن . گوش دادن . گوش داشتن . سماع . شنفتن . نیوشیدن . (یادداشت مؤلف ) :
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست . (تاریخ بیهقی ). چون سخن گویند من بشنودمی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی ).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست .
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین .
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان .
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم .
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی . (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم . (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن ؛ واشنیدن . بازشنیدن :
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.
|| فهمیدن و آگاه شدن . (ولف ) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است .
|| اطاعت کردن . (یادداشت مؤلف ). گوش کردن و قبول نمودن . (ولف ). پذیرفتن . فرمان بردن . (یادداشت مؤلف ) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن .
از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.
|| دریافتن . دریافت کردن و فهمیدن . (ناظم الاطباء). || بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل . (آنندراج ). استنشاق :
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس .
نافه ٔ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب .
سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم .
|| نشوق کردن دارو در بینی . (ناظم الاطباء).
توانگر به نزدیک زن خفته بود
زن از خانه شرفاک مردم شنود.
بدو گفت یکی روانخواه بود
به کوئی فروشد چنان کم شنود.
برآید به بخت تو این کار زود
سخنها ز بهرام بایدشنود.
شنودند ایرانیان آنچه بود
ترا نیز از ایشان بباید شنود.
چو شاه جهان این سخنها شنود
پشیمانی آمدش از اندیشه زود.
امیر مسعود چون پیغام پدر بشنود بر پای خاست . (تاریخ بیهقی ). چون سخن گویند من بشنودمی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 103). چون از خلیفه این بشنودم عقل از من زایل شد. (تاریخ بیهقی ).
آن گوی مر مرا که توانی ز من شنود
این پند مر ترا بره راست چون عصاست .
هرگز از این عجبتر نشنود کس حدیثی
بشنو حدیث و بنشان خشم و ز پای بنشین .
نگویم آنچه نتوانم شنودن
مرا اسلام حق این است و ایمان .
من راز فلک را بدل شنودم
هشیار بدل کور و کر نباشد.
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
دزدان به شنودن آن ماجرا و به آموختن افسون شاد شدند. (کلیله و دمنه ).
شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود
پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام .
گفته نود هزار اشارت به یک نفس
بشنوده صد هزار اجابت به یک دعا.
گوش من بایستی از سیماب چشم انباشته
تا فراق نازنینان را خبر نشنودمی .
خرد نصیحت من کرد و من نکردم گوش
زمانه پند همی داد و من نه بشنودم .
آثار و اخبار رفتگان و سنن و سیر ایشان شنودی . (سندبادنامه ص 31). حمدونگان نصیحت او قبول نکردند و به سمع صدق نشنودند. (سندبادنامه ص 82). ما سزاوار زیادت از این بلائیم چون سخن پیر و مهتر خود نشنودیم . (سندبادنامه ص 83).
مگو آنچه طاقت نداری شنود
که جو کشته گندم نخواهی درود.
مقامات خواجه را از صادر و وارد بسیار شنودم . (انیس الطالبین ص 128).
- واشنودن ؛ واشنیدن . بازشنیدن :
صبح شد هدهد جاسوس کزو واپرسند
کوس شد طوطی غماز کزو واشنوند.
|| فهمیدن و آگاه شدن . (ولف ) :
شنودند کآنجا یکی مهتر است
پر از هول شاه اژدهاپیکر است .
|| اطاعت کردن . (یادداشت مؤلف ). گوش کردن و قبول نمودن . (ولف ). پذیرفتن . فرمان بردن . (یادداشت مؤلف ) :
که راز تو با کس نگویم ز بن
ز تو بشنوم هرچه گوئی سخن .
از هرکه دهدپند شنودن باید
با هرکه بود رفق نمودن باید.
|| دریافتن . دریافت کردن و فهمیدن . (ناظم الاطباء). || بوئیدن و اطلاق آن بر بوی شائع است و بر غیر آن محل تأمل . (آنندراج ). استنشاق :
گربشنود نسیم هوای حریم او
بر مغز نوبهار هجوم آورد عطاس .
نافه ٔ چین طره گشت دلم
بوی دولت ز خود شنود امشب .
سوخت دلم را سپهر و صائب نگذاشت
تا شنود بوی این کتاب وجودم .
|| نشوق کردن دارو در بینی . (ناظم الاطباء).