شمط
لغتنامه دهخدا
شمط. [ ش َ م َ ] (اِ) شمد. (یادداشت مؤلف ). نهالی منقش . (لغتنامه ٔ دیوان نظام قاری ) :
به کتان و شمط برافرازیم
علم از بام این کبود حصار.
خوشا آن شمطها و آن صاحبی ها
که آرند سوغات ما را صواحب .
قسم بداد به سی پاره ٔ درزیان شمط
که گر عزا بودت پیش زین غزا مگذر.
به کتان و شمط برافرازیم
علم از بام این کبود حصار.
خوشا آن شمطها و آن صاحبی ها
که آرند سوغات ما را صواحب .
قسم بداد به سی پاره ٔ درزیان شمط
که گر عزا بودت پیش زین غزا مگذر.