شمسه
لغت‌نامه دهخدا
شمسه . [ ش َ س َ / س ِ ] (از ع ، اِ) نارنج . || لیمو. || هر تصویر مدور و منقش . (ناظم الاطباء) :
مزین در او صفه های مربع
منقش در او شمسه های مدور.
|| قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عماری و کنگره ها و جز آن نصب کنند. (ناظم الاطباء). قرص زراندود که در قبه معین کلس می باشد. (آنندراج ) (از غیاث ) :
دهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسه ای است پرگاری .
|| شاید آینه یا قطعاتی از آینه که پشت شعله ٔ چراغ می نهاده اند تا نور را به اضعاف کند. (یادداشت مؤلف ) :
در شب تاری ز عکس شمسه ٔ ایوان تو
ذره ها را در هوا یک یک شمردن می توان .
|| اشکال و تصاویری که با ابریشم می سازند. (ناظم الاطباء). || دگمه هایی که بر سربند تسبیح بند می کنند. (ناظم الاطباء). || تابدان . (آنندراج ) (غیاث ). || قرص نان . || (ص ) مدور. (ناظم الاطباء).
مزین در او صفه های مربع
منقش در او شمسه های مدور.
|| قرص منقش و زراندودی که در مساجد و بالای عماری و کنگره ها و جز آن نصب کنند. (ناظم الاطباء). قرص زراندود که در قبه معین کلس می باشد. (آنندراج ) (از غیاث ) :
دهان پرشکرت را مثل به نقطه زنند
که روی چون قمرت شمسه ای است پرگاری .
|| شاید آینه یا قطعاتی از آینه که پشت شعله ٔ چراغ می نهاده اند تا نور را به اضعاف کند. (یادداشت مؤلف ) :
در شب تاری ز عکس شمسه ٔ ایوان تو
ذره ها را در هوا یک یک شمردن می توان .
|| اشکال و تصاویری که با ابریشم می سازند. (ناظم الاطباء). || دگمه هایی که بر سربند تسبیح بند می کنند. (ناظم الاطباء). || تابدان . (آنندراج ) (غیاث ). || قرص نان . || (ص ) مدور. (ناظم الاطباء).