شلف
لغتنامه دهخدا
شلف . [ ش َ ] (ص ، اِ) زن فاحشه و بدکار. (از برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). زن بدکار و همانا شلفیه از این مأخوذ است . (آنندراج ) (انجمن آرا). زن بدکار و فاحشه . روسپی . (فرهنگ جهانگیری ) :
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ .
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
|| مصاحب بد و اوباش . (ناظم الاطباء).
ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف
سبلت به دست آن جلب کس فروش شنگ .
آنکه ز حمدان خوشگوار و لطیفش
کنده و شلف آرزو برند و خرانبار.
|| مصاحب بد و اوباش . (ناظم الاطباء).