شط
لغتنامه دهخدا
شط. [ ش َطط ] (اِخ ) گاه مطلق گویند و مراد شطالعرب است و آن از تلاقی رود فرات و دجله پیدا گردد. (یادداشت مؤلف ) :
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
ابر شط دجله مر آن بدگمان را.
ناصرخسرو (دیوان چ مجتبی مینوی و مهدی محقق ص 11).
ای که اندر چشمه ٔ شور است جات
تو چه دانی شط و جیحون و فرات .
رجوع به شطالعرب و سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 113 و 118 شود. || گاه مراد ازآن دجله است . (ناظم الاطباء).
چو هاروت و ماروت لب خشک از آن است
ابر شط دجله مر آن بدگمان را.
ناصرخسرو (دیوان چ مجتبی مینوی و مهدی محقق ص 11).
ای که اندر چشمه ٔ شور است جات
تو چه دانی شط و جیحون و فرات .
رجوع به شطالعرب و سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 113 و 118 شود. || گاه مراد ازآن دجله است . (ناظم الاطباء).