شرمسار شدن
لغتنامه دهخدا
شرمسار شدن .[ ش َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خجل گشتن . شرمنده شدن : زلیخا تنگدل شد و شرمسار. (قصص الانبیاء ص 74).
قلب مشو تا نشوی وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار.
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشویم از پدرش شرمسار.
مکن پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار.
- شرمسار شدن از روی ، یا در روی کسی ؛ خجل و شرمنده شدن از وی :
تو در روی سنگی شدی شرمسار
مرا شرم نآید ز پروردگار.
برادر ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان شوی شرمسار.
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.
ای خداوند ببخشای وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیزتا در روی نیکان شرمسار نشوم . (گلستان ).
- شرمسارشدن در رخ کسی ؛ محاوره است . (آنندراج ). شرمنده شدن در پیش وی :
ور ز تو در قلب من آید غبار
هم تو شوی در رخ من شرمسار.
قلب مشو تا نشوی وقت کار
هم ز خود و هم ز خدا شرمسار.
تا نشود راز چو روز آشکار
تا نشویم از پدرش شرمسار.
مکن پنجه از ناتوانان بدار
که گر بفکنندت شوی شرمسار.
- شرمسار شدن از روی ، یا در روی کسی ؛ خجل و شرمنده شدن از وی :
تو در روی سنگی شدی شرمسار
مرا شرم نآید ز پروردگار.
برادر ز کار بدان شرم دار
که در روی نیکان شوی شرمسار.
برهمن شد از روی من شرمسار
که شنعت بود بخیه بر روی کار.
ای خداوند ببخشای وگر هر آینه مستوجب عقوبتم در روز قیامتم نابینا برانگیزتا در روی نیکان شرمسار نشوم . (گلستان ).
- شرمسارشدن در رخ کسی ؛ محاوره است . (آنندراج ). شرمنده شدن در پیش وی :
ور ز تو در قلب من آید غبار
هم تو شوی در رخ من شرمسار.