شرف داشتن
لغتنامه دهخدا
شرف داشتن . [ ش َ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آبرو و عزت داشتن . دارای حرمت و ناموس بودن . بزرگواری و مرتبت داشتن . برتری داشتن :
آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین
از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان .
تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد
نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین .
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این .
هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش .
گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق
هم شرف زین دارد اینک ((لم یلد)) خوان از قران .
این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414).
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خوردو جانور نیازارد.
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند.
آسمان قدری که تا گشته وجودش بر زمین
از وجود او شرف دارد زمین بر آسمان .
تو آن شاهی که از شاهان به تو قدر وشرف دارد
نگین و تیغ و تاج و تخت و کلک و ملک و اسب و زین .
ما شرف داریم و غیری نعمت از درگاه شاه
رشک بردن بهر نعما برنتابد بیش از این .
هرکه از طریق نخوت آمد به دار ملکت
دید آن شرف که داری زآن نقد شد وبالش .
گرنداری هیچ فرزندی شرف داری که حق
هم شرف زین دارد اینک ((لم یلد)) خوان از قران .
این آب در زعم اهل هند شرفی و خطری عظیم دارد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 414).
همای بر همه مرغان از آن شرف دارد
که استخوان خوردو جانور نیازارد.
از آن بر ملایک شرف داشتند
که خود را به از سگ نپنداشتند.