شراک
لغتنامه دهخدا
شراک . [ ش ِ ] (ع اِ) بند کفش از دوال . ج ، شُرُک ، اَشرُک (منتهی الارب ). بند نعل پا و آن در قلت مثل است . (از اقرب الموارد).دوال نعلینی که بر عرض آن باشد. (غیاث اللغات ). بندنعل . بند نعلین . دوال نعلین . دوال کفش :
بجست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را بیش بردریده شراک .
|| گیاه خشک باران رسیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || قطعه و پاره ای از مرتع. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). پاره ای از گیاه خشک باران رسیده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) مشارکة.(از ناظم الاطباء). رجوع به مشارکة شود.
بجست و جوی و تکاپوی کار من ابلیس
هزار نعلین را بیش بردریده شراک .
|| گیاه خشک باران رسیده . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || قطعه و پاره ای از مرتع. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد). پاره ای از گیاه خشک باران رسیده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || (مص ) مشارکة.(از ناظم الاطباء). رجوع به مشارکة شود.