شرابخوار
لغتنامه دهخدا
شرابخوار. [ ش َ خوا / خا ] (نف مرکب ) می پرست . میخواره . خمار. (ناظم الاطباء). باده خوار. شارب الخمر. آشامنده ٔ شراب . میخواره : چون این احوال فاش گشت دیگران اولاد آمدند و موافقت کردند تا به کمتر از صد سال همه آتش پرست و شرابخوار شدند. (قصص الانبیاء ص 30).
تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه ٔ رند شرابخوار.
اِفتار؛ سست گردیدن شرابخوار. شرّاب ؛ نیک شرابخوار. شریب ؛ نیک شرابخوار. (منتهی الارب ).
تیغ بنفشه گونش برد شاخ شر چنانک
بیخ بنفشه بوی دهان شرابخوار.
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه ٔ رند شرابخوار.
اِفتار؛ سست گردیدن شرابخوار. شرّاب ؛ نیک شرابخوار. شریب ؛ نیک شرابخوار. (منتهی الارب ).