شخشیدن
لغتنامه دهخدا
شخشیدن . [ ش َ دَ ] (مص ) شخیدن . (شرفنامه ٔ منیری ). لخشیدن . لغزیدن . (برهان ) (سروری ). سُرخوردن . زلت . فرولغزیدن . لیزیدن . لیز خوردن . (یادداشت مؤلف ). متمایل شدن به جانبی . فروخیزیدن بود: گویند بشخشید؛ یعنی بخیزید. (لغت فرس اسدی ) :
یکی بهره را بر سه بهرست بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
|| از جای افتادن . (برهان ). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است . (سروری ). فروخزیدن از نشستگاه خویش . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن . (یادداشت مؤلف ) :
گلیمی که خواهد ربودنش باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.
قول فلان و فلان ترا نکند سود
گرت بشخشد قدم ز پایه ٔ ایمان .
از من افتادنست و شخشیدن
از تو بخشودنست و بخشیدن .
یکی بهره را بر سه بهرست بخش
تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش .
|| از جای افتادن . (برهان ). از جای فروخزیدن و به سین مهمله نیز آمده است . (سروری ). فروخزیدن از نشستگاه خویش . (حاشیه ٔ لغت فرس اسدی ). از نشستنگاه خویشتن فروخزیدن . (یادداشت مؤلف ) :
گلیمی که خواهد ربودنش باد
ز گردن بشخشد هم از بامداد.
قول فلان و فلان ترا نکند سود
گرت بشخشد قدم ز پایه ٔ ایمان .
از من افتادنست و شخشیدن
از تو بخشودنست و بخشیدن .