شجره
لغتنامه دهخدا
شجره . [ ش َ ج َ رَ ] (ع اِ) نسب نامه . آنچه مشایخان اسامی پیران خود نوشته به ترتیب به مرید میدهند. (از آنندراج ) :
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .
کس نیست در جهان که به گوهر ز آدمی است
ور هست گو بیا شجره بر جهان بخوان .
- شجره نامه ؛ شجرةالنسب . نسب نامه . فهرست اسامی اجداد و پدران کسی .
- شجرةالنسب ؛ شجره نامه که در آن از نام جد اعلی تا بقیه ٔ اولاد ذکر شود. (از اقرب الموارد).
|| متصوفه ، انسان کامل را اصطلاح نمایند. رجوع به تعریفات جرجانی شود.
مرز عراق ملک تو، نی غلطم عراق چه
کز شجره به هفت جد وارث هفت کشوری .
کس نیست در جهان که به گوهر ز آدمی است
ور هست گو بیا شجره بر جهان بخوان .
- شجره نامه ؛ شجرةالنسب . نسب نامه . فهرست اسامی اجداد و پدران کسی .
- شجرةالنسب ؛ شجره نامه که در آن از نام جد اعلی تا بقیه ٔ اولاد ذکر شود. (از اقرب الموارد).
|| متصوفه ، انسان کامل را اصطلاح نمایند. رجوع به تعریفات جرجانی شود.