شب و روز
لغتنامه دهخدا
شب و روز. [ ش َ ب ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شبانه روز. بیست و چهار ساعت . لیل و نهار. اءَصرمان . (منتهی الارب ). جدیدان . (دهار). طَریدان . (منتهی الارب ). عَصران . عُقبَة. (منتهی الارب ). || (ق مرکب ) علی الدوام . همیشه . مدام :
ز روم و ز ایران پراندیشه ام
شب و روز ز اندیشه چون بیشه ام .
به بی یاری اندر جهان یار باش
شب و روز از بد نگهدار باش .
نه گفت اندرو کار کردی نه چوب
شب و روز از خانه درکندوکوب .
با همه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی .
ز روم و ز ایران پراندیشه ام
شب و روز ز اندیشه چون بیشه ام .
به بی یاری اندر جهان یار باش
شب و روز از بد نگهدار باش .
نه گفت اندرو کار کردی نه چوب
شب و روز از خانه درکندوکوب .
با همه عیب خویشتن شب و روز
در تکاپوی عیب اصحابی .