شادمانی کردن
لغتنامه دهخدا
شادمانی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادی کردن . نشاط. تنشط. اهتزاز : بر سلامت حالش شادمانی کرده گفتم ... (گلستان ). به صحبتش شادمانی کردند و به نان و آبش دستگیری نمودند. (گلستان ).
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی .
مکن شادمانی به مرگ کسی
که دهرت نماند پس از وی بسی .