شادمان کردن
لغتنامه دهخدا
شادمان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شاد کردن . خوشحال کردن . اجذال :
کسی را که فردا بگریند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش .
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند.
- امراءة ساره ؛ زن شادمان کن . (منتهی الارب ).
کسی را که فردا بگریند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش .
گفتم هوای میکده غم میبرد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند.
- امراءة ساره ؛ زن شادمان کن . (منتهی الارب ).