سیسنبر
لغتنامه دهخدا
سیسنبر. [ سَم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی «سیسیمبر» طبری «سرسم » . رجوع به لکلرک 2 ص 309 شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سبزیی است میان پودنه و نعناع زیرا که پودنه را چون دست نشان کنند سیسنبر شود و چون سیسنبر را دست نشان کنند نعناع گردد، و بوی آن تند و تیز میباشد و در دواها بکار برند و بر گزندگی زنبور و عقرب مالند، فایده کند و آنرا به عربی نمام خوانند و نمام الملک هم میگویند. (برهان ) (از غیاث ) (آنندراج ). گیاهی است خوشبو که در آب روید نمام هم میگویند. (منتهی الارب ). سوسنبر. (فرهنگ فارسی معین ) :
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.
ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند
چو سرخ لاله شد آبی چو سبز سیسنبر.
چون چغز گشت بنا گوش چو سیسنبر تو
چند تازی پس این پیرزن زشت چغاز.
گر در شوی بخانه ش بر خاکت
شمشاد و لاله روید وسیسنبر.
کلک مفتول کرد زلف ترا
برشکستش بهم چو سیسنبر.
همه کوه چون تخت گوهرفروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش .
و در ترقب قدوم تو اعضا و اجزا چون سیسنبر همه گوش گشته . (سندبادنامه ).
بوی سیسنبر از حرارت خویش
عقرب چرخ را گداخته نیش .
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.
ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند
چو سرخ لاله شد آبی چو سبز سیسنبر.
چون چغز گشت بنا گوش چو سیسنبر تو
چند تازی پس این پیرزن زشت چغاز.
گر در شوی بخانه ش بر خاکت
شمشاد و لاله روید وسیسنبر.
کلک مفتول کرد زلف ترا
برشکستش بهم چو سیسنبر.
همه کوه چون تخت گوهرفروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش .
و در ترقب قدوم تو اعضا و اجزا چون سیسنبر همه گوش گشته . (سندبادنامه ).
بوی سیسنبر از حرارت خویش
عقرب چرخ را گداخته نیش .