سیر گشتن
لغتنامه دهخدا
سیر گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بی نیاز شدن . مستغنی گشتن :
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی .
|| عاجز شدن :
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
|| پر شدن :
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
|| آرام گرفتن . تمایل بچیزی نداشتن :
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر.
دو شیر ژیان و دو پیل دلیر
نگشتند از جنگ و پیکار سیر.
دیده از دیدنش نگشتی سیر
همچنان کز فرات مستسقی .
|| عاجز شدن :
زین نمط بسیار برهان گفت شیر
کز جواب آن جبریان گشتند سیر.
|| پر شدن :
سیر گشتی سیر گوید نی هنوز
اینت آتش اینت تابش اینت سوز.
|| آرام گرفتن . تمایل بچیزی نداشتن :
هم از جنگ جستن نگشتیم سیر
بجایست شمشیر و چنگال شیر.
دو شیر ژیان و دو پیل دلیر
نگشتند از جنگ و پیکار سیر.