سیاوش
لغتنامه دهخدا
سیاوش . [ وَ / وُ ] (اِخ ) سیاوخش . (برهان ) :
بگنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.
بر آنم که پور سیاوش تویی
ز تخم کیانی و باهش تویی .
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فر و با برز و اورند بود.
آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب درده .
مدت عمر ار نداد کام سیاوش
دولت کاوس کامکار بماند.
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان .
رجوع به سیاوخش شود.
بگنجی که بد جامه ٔ نابرید
فرستاد پیش سیاوش کلید.
بر آنم که پور سیاوش تویی
ز تخم کیانی و باهش تویی .
سیاوش مرا همچو فرزند بود
که با فر و با برز و اورند بود.
آن خون سیاوش از خم جم
چون تیغ فراسیاب درده .
مدت عمر ار نداد کام سیاوش
دولت کاوس کامکار بماند.
خوانده باشی ز درس غمزدگان
که سیاوش چه دید از ددگان .
رجوع به سیاوخش شود.