سکسک
لغتنامه دهخدا
سکسک . [ س ُ س ُ ] (ص ، اِ) زمین ناهموار و درشت . (برهان ). || اسبی که راه نداشته باشد و قطره رود. (برهان ). اسبی که راه نداشته باشد و ناهموار و ضد راهوار. (رشیدی ) (آنندراج ). اسب کم رفتار که رهوار نباشد. (غیاث ) :
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج .
اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز
وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار.
مرکب رهوار جم یعنی براق باد را
دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود.
سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند
بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی .
چون اسب انور بسر منزل مراد
در موکب قبول نه سکسک نه راهوار.
اسب سکسک می شود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام .
|| نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان ) (الفاظ الادویه ). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث ). || آواز پای . (برهان ).
پیش رخش تو سبز خنگ فلک
لنگ و سکسک بود بسان کلیج .
اسبی چنانکه دانی زیر از میانه ریز
وز کاهلی که بود نه سکسک نه راهوار.
مرکب رهوار جم یعنی براق باد را
دهشت رفتار شبدیز تو سکسک میشود.
سبز خنگ آسمان هرماه سم می افکند
بر سر میدان طول و عرضت از سکسک دوی .
چون اسب انور بسر منزل مراد
در موکب قبول نه سکسک نه راهوار.
اسب سکسک می شود رهوار و رام
خرس بازی میکند بز هم سلام .
|| نام درخت تاغ که چوب آن را سوزند و آتش آن بسیار بماند. (برهان ) (الفاظ الادویه ). نام درختی که آتش چوب آن دیر بماند. (غیاث ). || آواز پای . (برهان ).