سپیددست
لغتنامه دهخدا
سپیددست . [ س َ / س ِ پیدْ، دَ] (ص مرکب ) مرد سخی و صاحب همت . (برهان ) (آنندراج ).صاحب جود و سخا و بخشش و عطا. (مجموعه ٔ مترادفات ص 113). || در غیاث اللغات آمده است که در شرح خاقانی بمعنی دزد و خیانت پیشه نوشته شده . (غیاث ). || آنکه بظاهر باتقوی نماید :
شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه
اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر.
دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب
منگر بخوش زبانی این ترش میزبان .
خون جگر دهم بجهان سپیددست
تا ندْهد او بدست سیه عشوه دیگرش .
سیاهست بختم ز دست سپیدش
وز این پیر ازرق وطا میگریزم .
شاهان عصر جز تو هستند ظلم پیشه
اینجا سپیددستند وآنجا سیاه دفتر.
دهر سپیددست سیه کاسه ای است صعب
منگر بخوش زبانی این ترش میزبان .
خون جگر دهم بجهان سپیددست
تا ندْهد او بدست سیه عشوه دیگرش .
سیاهست بختم ز دست سپیدش
وز این پیر ازرق وطا میگریزم .