سپنج کردن
لغتنامه دهخدا
سپنج کردن . [ س ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زندگی کردن . گذران کردن :
بزندان بدم تا به اکنون چو گنج
بشادی کنون کرد خواهم سپنج .
|| مهمان کردن :
ببازارگان گفت ما را سپنج
توان کرد کز مانبینی تو رنج .
بزندان بدم تا به اکنون چو گنج
بشادی کنون کرد خواهم سپنج .
|| مهمان کردن :
ببازارگان گفت ما را سپنج
توان کرد کز مانبینی تو رنج .