سونش
لغتنامه دهخدا
سونش . [ ن ِ ] (اِمص ، اِ) ریزگی فلزات را گویند که از دم سوهان ریزد و به عربی براده خوانند. (برهان ). ریزه ٔ آهن و سیم و زر که بسوهان افتد. (فرهنگ رشیدی ). براده و ساو آهن . (زمخشری ).سونش آهن . فسالةالحدید. (بحر الجواهر) :
شرر دیدم که بر رویم همی جست
ز مژگان همچو سوزان سونش زر.
سونش الماس می بارد فلک بر آبگیر
خرده ٔ کافور می ریزد هوا بر بوستان .
سونش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود.
بر سرش یکی غالیه دانی بگشاده
و آکنده در آن غالیه دان سونش دینار.
و سونش سفال نو سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش از این بر سبز دیبا ریخته .
نیفتاد گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبرو گرد مشک .
سونش لعل ریزداز پر همای در هوا
گر بخورد ز کشته ٔ لعل لب تو استخوان .
شرر دیدم که بر رویم همی جست
ز مژگان همچو سوزان سونش زر.
سونش الماس می بارد فلک بر آبگیر
خرده ٔ کافور می ریزد هوا بر بوستان .
سونش سیم سپید از باغ بردارد همی
باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود.
بر سرش یکی غالیه دانی بگشاده
و آکنده در آن غالیه دان سونش دینار.
و سونش سفال نو سود دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
رنگ سپیدی بر زمین از سونش دندانش بین
سوهان بادش پیش از این بر سبز دیبا ریخته .
نیفتاد گردی بر آن زر خشک
بجز سونش عنبرو گرد مشک .
سونش لعل ریزداز پر همای در هوا
گر بخورد ز کشته ٔ لعل لب تو استخوان .