سوراخ شدن
لغتنامه دهخدا
سوراخ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رخنه یافتن . شکافته شدن :
سوراخ شده ست سد یأجوج
یک چند حذر کن ای برادر.
- سوراخ شدن در آسمان و سقف آسمان ؛ حادثه ٔ بزرگ اتفاق افتادن . (آنندراج ) :
هیچ سوراخی نخواهدگشت سقف آسمان
گرسری گاهی ز جیب شادمانی سر کنم .
سوراخ شده ست سد یأجوج
یک چند حذر کن ای برادر.
- سوراخ شدن در آسمان و سقف آسمان ؛ حادثه ٔ بزرگ اتفاق افتادن . (آنندراج ) :
هیچ سوراخی نخواهدگشت سقف آسمان
گرسری گاهی ز جیب شادمانی سر کنم .