سود کردن
لغتنامه دهخدا
سود کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ربح بردن . نفع کردن . || سود دادن . فایده دادن :
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه ).
لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد.
تا میل نباشد بوصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری .
ظاهر آن است که با سابقه ٔ لطف ازل
جهد سودی نکند تن بقضا دردادم .
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی .
چه سود کند که آتش عشقش
دود از دل و جان من برانگیزد.
پنبه بدان تر کنند و برگیرند عظیم سود کند. (نوروزنامه ).
لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد.
تا میل نباشد بوصال از طرف دوست
سودی نکند حرص و تمنا که تو داری .
ظاهر آن است که با سابقه ٔ لطف ازل
جهد سودی نکند تن بقضا دردادم .
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آنگاه کند سود که قابل باشی .