سوارکار
لغتنامه دهخدا
سوارکار. [ س َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد دانا بشیوه های سواری . مجرب در سواری . ماهر در سواری اسب و فنون آن . (یادداشت بخط مؤلف ). آنکه در فن سواری ماهر باشد و آنرا در عرف حال چابک سوار گویند و بتازی رائض خوانند. (آنندراج ). اسوار. سوارکار نیکو. (منتهی الارب ). فارس :
همیشه دیده بخوبان گلعذارم من
سمند عمر بتان را سوارکارم من .
همیشه دیده بخوبان گلعذارم من
سمند عمر بتان را سوارکارم من .