سنگ روی یخ
لغتنامه دهخدا
سنگ روی یخ . [ س َ گ ِ ی ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شخصی است که تابع و مطیع باشد و بهرچه امر کنند بلاعذر آماده و مهیاشود و مأخذش سنگی است که بر روی یخ افتاده باشد و از جا رفتنش از هر جانب دربند گداز یخ باشد. (آنندراج ). کنایه از شخص محکوم و مطیع. (غیاث ) :
دل بست به روی غیر و شد سرد دلش
افسوس که سنگ روی یخ شد دل او.
دل بست به روی غیر و شد سرد دلش
افسوس که سنگ روی یخ شد دل او.