سمر گشتن
لغتنامه دهخدا
سمر گشتن . [ س َ م َ گ َت َ ] (مص مرکب ) افسانه شدن . مشهور شدن :
مادرش گشته سمر همچو صبوره بجهان
از طراز اندر تا شام و ختن تا حد چین .
ز بیدادی سمر گشتست ضحاک
که گویند او ببند است در دماوند.
از بس سمر که گفته ام اندر فراق دوست
همچون فراق گشته ام اندر جهان سمر.
مادرش گشته سمر همچو صبوره بجهان
از طراز اندر تا شام و ختن تا حد چین .
ز بیدادی سمر گشتست ضحاک
که گویند او ببند است در دماوند.
از بس سمر که گفته ام اندر فراق دوست
همچون فراق گشته ام اندر جهان سمر.