سمانه
لغتنامه دهخدا
سمانه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف آسمانه ، یعنی سقف خانه . (برهان ) (از آنندراج ). آسمانه . سقف خانه . (ناظم الاطباء). || پرنده ای است کوچک و آنرابترکی بلدرچین و بلغت دیگر کَرَک خوانند و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان ). مرغ سمان که به عربی سلوی و بترکی بلدرچین گویند. (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ). پرنده ٔ کوچکی که بیشتر در گندم زارها می باشد و کرک و بلدرچین نیز گویند. (ناظم الاطباء) :
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ .
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ و القصص ).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
چون مست شود ز باده ٔ حق
شهباز شود کهین سمانه .
لب چشمه ها بر شخنشار و ماغ
زده صف سمانه همه دشت و راغ .
و من و سلوی برای ایشان بخواست و آن ترانگبین است و سمانه . (مجمل التواریخ و القصص ).
بلبل من که بمقنع پیوست
چون سمانه که بچادر گیرند.
چون مست شود ز باده ٔ حق
شهباز شود کهین سمانه .