سفاهت
لغتنامه دهخدا
سفاهت . [ س َ هََ ] (ع اِمص ) فرومایگی و بیخبری و سبکی عقل . (غیاث ). کم عقل شدن و فرومایگی و بیخردی و سبکی عقل . (آنندراج ). سفاهة :
اگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی .
بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا
اینند که در دین فقها آن سفهااند.
سخن نگویند الا بسفاهت .
زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی ). || جنجال و ستیزه : شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147).
اگر حذر نکند سود با سفاهت او
چنین ز نیک و بد او چرا همی پرسی .
بر من ز شمانیست سفاهت عجب ایرا
اینند که در دین فقها آن سفهااند.
سخن نگویند الا بسفاهت .
زبان بدشنام ایلچیان بگشادند و سفاهت آغاز کردند. (تاریخ رشیدی ). || جنجال و ستیزه : شیرازیی در مسجد بنگ می پخت خادم مسجد بدو رسید با او از در سفاهت درآمد. (منتخب اللطایف عبید زاکانی ص 147).