سطوت
لغتنامه دهخدا
سطوت . [ س َطْ وَ ] (ع مص ) حمله بردن . (غیاث ) (آنندراج ). سطوة :
خجسته روزاکاندر نبرد سطوت تو
به آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد.
|| حشمت . مهابت : نیک بترسد از سطوت محمودی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686).
آتشین سطوتی و دیده ٔ کفر
بر دخان تو و شرار تو باد.
چونان همی درآید در کار و بار حرب
کافزون کند ز سطوت خودکار و بار تیغ.
درویش ... التفات نکرد سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجید. (گلستان ). || سخت گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : اما در وی شرارتی و زعارتی و سطوتی ... بافراط بود. (تاریخ بیهقی ). || قهر. (غیاث ) (آنندراج ). غلبه کردن . خشمناک شدن : وقتی که مردم در خشم شود و سطوتی در او پیدا آید. (تاریخ بیهقی )... و آن خشم و سطوت سکون یافتی . (تاریخ بیهقی ). از خشونت سطوت و مرارت کأس بأس او. (ترجمه تاریخ یمینی ).
بس شهان آن طرف را کشته بود
یا بحیلت یا بسطوت آن عنود.
خجسته روزاکاندر نبرد سطوت تو
به آب تیغ بیفروخت آذر و خرداد.
|| حشمت . مهابت : نیک بترسد از سطوت محمودی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 686).
آتشین سطوتی و دیده ٔ کفر
بر دخان تو و شرار تو باد.
چونان همی درآید در کار و بار حرب
کافزون کند ز سطوت خودکار و بار تیغ.
درویش ... التفات نکرد سلطان از آنجا که سطوت سلطنت است برنجید. (گلستان ). || سخت گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : اما در وی شرارتی و زعارتی و سطوتی ... بافراط بود. (تاریخ بیهقی ). || قهر. (غیاث ) (آنندراج ). غلبه کردن . خشمناک شدن : وقتی که مردم در خشم شود و سطوتی در او پیدا آید. (تاریخ بیهقی )... و آن خشم و سطوت سکون یافتی . (تاریخ بیهقی ). از خشونت سطوت و مرارت کأس بأس او. (ترجمه تاریخ یمینی ).
بس شهان آن طرف را کشته بود
یا بحیلت یا بسطوت آن عنود.