سرگیری
لغتنامه دهخدا
سرگیری . [ س َ ] (حامص مرکب ) آن است که نامقیدان ولایت چون با کسی خصوصاً با ساده ای بد شوند جمعی بهم شده او را در خانه ای یا باغی یا در صحرایی برده فعل بد با وی کنند. و چون سر او را یکی می گیرد و دیگری فعل بد کند این عمل به سرگیری شهرت گرفته و با لفظ زدن و خوردن آید. (آنندراج ) :
نبود از ... خوردنش سیری
نخورد هیچ غیر سرگیری .
زده آن لعل سرگیری به یاقوت
چو سرکه پیش او حلوای یاقوت .
|| عمل از سر گرفتن . آغاز کار. (فرهنگ فارسی معین ).
نبود از ... خوردنش سیری
نخورد هیچ غیر سرگیری .
زده آن لعل سرگیری به یاقوت
چو سرکه پیش او حلوای یاقوت .
|| عمل از سر گرفتن . آغاز کار. (فرهنگ فارسی معین ).