سرگرانی
لغتنامه دهخدا
سرگرانی . [ س َ گ ِ ] (حامص مرکب ) خشم کردن . بی اعتنایی . || تکبر. ناز کردن :
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی .
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.
در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است . (هزار و یکشب ).
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی .
چشمت از ناز به حافظ نکند میل آری
سرگرانی صفت نرگس رعنا باشد.
در پهلوی او بنشست و با او ملاطفت کرده گفت ای خواجه این چه سرگرانی است . (هزار و یکشب ).