سرمشق
لغتنامه دهخدا
سرمشق . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) قطعه ٔ نوشته ٔ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث ). قطعه ٔ نوشته ٔ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج ) :
آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل
سرمشق روشنایی باطن ز ما گرفت .
بگذار از قلمرو تقدیر پا برون
سرمشق خویش ساز خط سرنوشت را.
|| نمونه . || دستورالعمل .
آیینه بود تخته ٔ مشق آن زمان که عقل
سرمشق روشنایی باطن ز ما گرفت .
بگذار از قلمرو تقدیر پا برون
سرمشق خویش ساز خط سرنوشت را.
|| نمونه . || دستورالعمل .