سرمست شدن
لغتنامه دهخدا
سرمست شدن . [ س َ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مست گشتن :
چو سرمست شد نوذر شهریار
به پرده درون رفت دل کینه دار.
در آینه عنایت صیقل شناخته
زوقبله کرده و شده سرمست و مستهام .
چو سرمست شد نوذر شهریار
به پرده درون رفت دل کینه دار.
در آینه عنایت صیقل شناخته
زوقبله کرده و شده سرمست و مستهام .