سرمدی
لغتنامه دهخدا
سرمدی . [ س َ م َ ] (ص نسبی ) دائم و جاودان و ابدی و ربانی و الهی . (ناظم الاطباء). ما لا اول له و لا آخر. (تعریفات ). ازلی و ابدی :
آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است
این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست .
آرایش سرمدی است امشب
معراج محمدی است امشب .
|| خدایی . الهی . منسوب به سرمد که صفت پروردگار است :
زآنکه او بودنی و سرمدی است
کآنچه بوده شود نمی پاید.
چون در حکمت ازلی و عنایت سرمدی پوشیده نبود. (سندبادنامه ).
کلام سرمدی بی نقل بشنید
خداوند جهان را بی جهت دید.
آن گفت این جهان نه فنا نیست سرمدی است
این گفت کاین خطاست جهان ازدر فناست .
آرایش سرمدی است امشب
معراج محمدی است امشب .
|| خدایی . الهی . منسوب به سرمد که صفت پروردگار است :
زآنکه او بودنی و سرمدی است
کآنچه بوده شود نمی پاید.
چون در حکمت ازلی و عنایت سرمدی پوشیده نبود. (سندبادنامه ).
کلام سرمدی بی نقل بشنید
خداوند جهان را بی جهت دید.