سردستی گرفتن
لغتنامه دهخدا
سردستی گرفتن . [ س َ رِ دَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) امداد و اعانت کردن و این در مقام خیر و شر هر دو گفته شود، مثلاً به محتاجی چیزی بدهند یا خللی در کار کسی کنند گویند فلان سردستی به ما گرفت ؛ یعنی خللی در کار ما کرد، و در مقام هدهده ، مثلاً تو خوب سردستی به ما گرفته ای . (آنندراج ) :
غیر از هوس طفلی و گنجشک ندانی
هرگز به اسیری نگرفتی سردستی .
نگرفت کس مراسردستی بغیر داغ
باشد به کیش سوخته ها مردمی روا.
یک جام ندادی به چو من باده پرستی
یک بار به عاشق نگرفتی سردستی .
غیر از هوس طفلی و گنجشک ندانی
هرگز به اسیری نگرفتی سردستی .
نگرفت کس مراسردستی بغیر داغ
باشد به کیش سوخته ها مردمی روا.
یک جام ندادی به چو من باده پرستی
یک بار به عاشق نگرفتی سردستی .