سرد گردیدن
لغتنامه دهخدا
سرد گردیدن . [ س َ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم گردیدن . || غمگین شدن . آزرده شدن :
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست .
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
|| خاموش شدن . از کار افتادن . بازایستادن از کار :
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.
چون ترا دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست .
وزین کارها تو بکردار خویش
نگردی همی سرد زین روزگار.
|| خاموش شدن . از کار افتادن . بازایستادن از کار :
دشمنان در مخالفت گرمند
و آتش ما بدین نگردد سرد.