سرافرازی
لغتنامه دهخدا
سرافرازی . [ س َ اَ ] (حامص مرکب ) فخر. بزرگی . شرف :
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه .
نبشتن بیاموختش پهلوی
نشست و سرافرازی خسروی .
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت هست
نه در بزرگی یار و نه درسرافرازی .
ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد.
بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به .
سرافرازی مرد چندان بود
که گلدسته ٔ عمر خندان بود.
ای ز قدت جمله سرافرازیم
وقت بشد باز که بنوازیم .
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فر و کلاه .
نبشتن بیاموختش پهلوی
نشست و سرافرازی خسروی .
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت هست
نه در بزرگی یار و نه درسرافرازی .
ره و رسمی چنین بازی نباشد
برو جای سرافرازی نباشد.
بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به .
سرافرازی مرد چندان بود
که گلدسته ٔ عمر خندان بود.
ای ز قدت جمله سرافرازیم
وقت بشد باز که بنوازیم .