سرائیدن
لغتنامه دهخدا
سرائیدن . [ س َ دَ ] (مص ) نغمه . (غیاث ). نغمه کردن و سرود گفتن . (آنندراج ). ترنم . (مجمل اللغة) (دهار). تغنیة. (مجمل اللغة). تغنی . (مجمل اللغة) (المصادرزوزنی ). معروف است و در کلیسای قدیم قسمتی از عبادات الهیه محسوب بود و در تمام اوقات نماینده ٔ شادی و خوشحالی بوده و هست . (قاموس کتاب مقدس ) :
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن از کام دل درگرفت .
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سرائید برنا و مرد کهن .
الا تا درآیند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری .
چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی .
رجوع به سراییدن شود.
|| خواندن :
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
|| مدح کردن :
خواهم که بدانم که مر این بی خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
رجوع به سراییدن شود.
همانگاه طنبور در بر گرفت
سرائیدن از کام دل درگرفت .
بدو گفت اکنون که چندین سخن
سرائید برنا و مرد کهن .
الا تا درآیند طوطی و شارک
الا تا سرایند قمری و ساری .
چون سرائیدن بلبل که خوش آمد در باغ
لیکن آن سوز ندارد که بود در قفسی .
رجوع به سراییدن شود.
|| خواندن :
بینی آن رود نوازیدن با چندین کبر
بینی آن شعر سرائیدن با چندین ناز.
|| مدح کردن :
خواهم که بدانم که مر این بی خردان را
طاعت ز چه معنی و ز بهر چه سرائید.
رجوع به سراییدن شود.