سر بریدن
لغتنامه دهخدا
سر بریدن . [ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) جدا کردن سر. باز کردن سر از تن با ابزاری برنده چون خنجر و شمشیر و کارد و مانند آن :
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین .
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سَرِ بریدن نیست .
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم .
ای من آن روباه صحرا کز کمین
سر بریدندم برای پوستین .
طاقت سر بریدنم باشد
وز حبیبم سَرِ بریدن نیست .
نه گر دستگیری کنی خرمم
نه گر سر بری بر دل آید غمم .