سر افتادن
لغتنامه دهخدا
سر افتادن . [ س َ اُ دَ ] (مص مرکب ) از حد متجاوز بودن . (آنندراج ) (غیاث ). || کنایه از غالب و افزون آمدن . (آنندراج ) :
چون ترقی میکند زلف مسلسل کاکل است
چین ابرو چون سرافتد چین پیشانی شود.
|| ملتفت شدن . متذکر شدن . تنبیه شدن .
چون ترقی میکند زلف مسلسل کاکل است
چین ابرو چون سرافتد چین پیشانی شود.
|| ملتفت شدن . متذکر شدن . تنبیه شدن .