سحا
لغتنامه دهخدا
سحا. [ س ِ ] (ع اِ) عنوان نامه . (شرفنامه ). بند نامه . (دهار). سحاءة :
مر تن نعمت راطاعت سر است
نامه ٔ نیکی را طاعت سحاست .
ترا که رشته ٔ ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه میکنی فردا.
ماه نو در سایه ٔ ابر کبوتر فام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.
مثال شاه را بر سر نهادم
سحا پوشیدم و سر برگشادم .
مر تن نعمت راطاعت سر است
نامه ٔ نیکی را طاعت سحاست .
ترا که رشته ٔ ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه میکنی فردا.
ماه نو در سایه ٔ ابر کبوتر فام راست
چون سحای نامه یا چون عین عنوان دیده اند.
مثال شاه را بر سر نهادم
سحا پوشیدم و سر برگشادم .