ستیزنده
لغتنامه دهخدا
ستیزنده . [ س ِزَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج ). لجوج . ژکاره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
هجیر ستیزنده ٔ بد گمان
که میداشت راز سپهبد نهان .
تهمتن برخش ستیزنده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت .
بهر چه ش ْ رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
بهمت برآر از ستیزنده شور
که بازوی همت به از دست زور.
هجیر ستیزنده ٔ بد گمان
که میداشت راز سپهبد نهان .
تهمتن برخش ستیزنده گفت
که با کس مکوش و مشو نیز جفت .
بهر چه ش ْ رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند.
بهمت برآر از ستیزنده شور
که بازوی همت به از دست زور.