ستیر
لغتنامه دهخدا
ستیر. [ س َ ] (ع ص ) پوشیده . (منتهی الارب ). مستور :
عشق معشوقان نهانست و ستیر
عشق عاشق با دوصد طبل و نفیر.
گفت با هامان بگویم ای ستیر
شاه را لازم بود رای ای وزیر.
آنچه مقصود است مغز آن بگیر
چون براهش کرد آن زیبا ستیر.
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
|| پوشنده . (منتهی الارب ). ساتر :
ور در آید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیر آن روی بند.
|| پارسا. (منتهی الارب ).
عشق معشوقان نهانست و ستیر
عشق عاشق با دوصد طبل و نفیر.
گفت با هامان بگویم ای ستیر
شاه را لازم بود رای ای وزیر.
آنچه مقصود است مغز آن بگیر
چون براهش کرد آن زیبا ستیر.
گوشت افزون نیم من بد یک ستیر
هست گربه نیم من هم ای ستیر.
|| پوشنده . (منتهی الارب ). ساتر :
ور در آید محرمی دور از گزند
برگشایند آن ستیر آن روی بند.
|| پارسا. (منتهی الارب ).