ستی
لغتنامه دهخدا
ستی . [ س ِت ْ تی ] (ع اِ) برای خطاب به زن آید، یعنی ای شش جهات من ، یا آن ملحون است و صواب سیدتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
ستی و مهستی را برغزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.
هم سرش را شانه میکرد آن ستی
با دو صد مهر و دلال و دوستی .
نیستم شوهر نیم من شهوتی
ناز را بگذار اینجا ای ستی .
هین رها کن عشقهای صورتی
عشق بر صورت نه بر روی ستی .
رجوع به ست شود.
ستی و مهستی را برغزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.
هم سرش را شانه میکرد آن ستی
با دو صد مهر و دلال و دوستی .
نیستم شوهر نیم من شهوتی
ناز را بگذار اینجا ای ستی .
هین رها کن عشقهای صورتی
عشق بر صورت نه بر روی ستی .
رجوع به ست شود.